فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

بر فراز خوشبختی ها

موفقیت فراز

ماموریتم در شیراز تا چهار شهریور هست و از پنجم باید تهران باشم جدا از ٢ ،٣ روزی که خودم تو تعطیلاتم که تهران بودم فرازو با محیط مهد آشنا کردم مامان مرضیه هم امروز ٣ روزه که  نفسمو میبره مهد پسرم پیشرفتش خیلی خوب بوده دیروز حدود ٢ ساعت بدون مامان مرضیه با بچه ها بازی کرده و من خیلی خوشحالم مطمئن هستم که خیلی زود عادت میکنه و اخت میشه با بچه ها ، آخه گل پسرم خیلی روابطش با بچه ها خوبه و میتونه  سریع خودشو وفق بده و باهاشون دوست بشه البته جدا از مهد یه پرستار مطمئن و خوب هم پیدا کردم حالا موندم کدوم بهتره تا الان مهدو ترجیح دادم اما هنوز ١٠٠ درصد نشده از خدا میخوام هر کدوم به خیر و مصلحت هست برامون رقم بزنه ،آمین یا رب العال...
29 مرداد 1392

گالری عکس 3

فراز خونه خاله شهناز فسا فراز خونه عمه ازهر جهرم عید امسال فراز در جاده کازرون به سمت بوشهر فراز در حرم حضرت شاهچراغ (ع) فراز با بابا حامد عید نوروز امسال فراز در اسکله تفریحی در کیش خرداد ٩٢ فراز با محمد و یاسمین زهرا نوه های گل عمو هادی ...
28 مرداد 1392

ادامه گالری عکس 2

فراز در شاندیز مشهد فراز با آرشین نوه عمه زری فراز در صحن دارالحجه حرم امام رضا (ع) فراز عاشق تاب فراز با محمد گل نوه عمو هادی   ...
28 مرداد 1392

گالری عکس 2

اولین کوتاهی مو اولین تاب بازی در پارک پردیس فراز در پارک ملت فراز در جکوزی خونه بابا مهدی آغاز غذا خوردن عزیزم فراز در حال مطالعه فراز و این آلرژی لعنتی فراز در باغ آقای رفیع در کودیان     ...
28 مرداد 1392

بازگشت به تهران

،بالاخره بعد از 6 ماه که از طرف محل کارم به شیراز مامور بودم قرار شد ماموریتم رو تمدید نکنم و برگردم تهران، تعطیلات دانشگاه از 5 مرداد تا 26 مرداد شروع شد و من از این تعطیلات استفاده کردم و با فراز رفتیم تهران پیش بابا حامد تا در این زمان هم فرازو ببرم مهد تا عادت کنه و هم اینکه یه پرستار مورد اطمینان پیدا کنم و بالاخره یکیشو انتخاب کنیم بابا حامد خیلی خوشحال بود آخه 6 ماه تنها مونده بود تهران و حسابی کیفش کوک بوداما من خیلی استرس داشتم از اینکه بعد از این همه مدت چطورفراز از مامان مرضی جدا بشه و عادت کنه اما این استرسم بیجا نبود ساعات اول که بابا حامدو دید خیلی خوشحال شد و رفت بغلش اما امان از وقتی رفتیم خونمون با اینکه چندین بار خونرو دیده...
26 مرداد 1392

سفربه شمال

بعد ازچند روز دوباره سلام جای همگی خالی از 19تا 22 مرداد همراه با مامان مرضی و خاله ماءده و بابا حامد و تو عزیزتر از جونم رفتیم به سمت رامسر خیلی خوش گذشت آب و هوا توپه توپ توی این فصل و سرما خیلی عجیب بود 2 شب رامسر موندیم و چندین جای دیدنی از جمله پارک و اسکله تفریحی و از همه جا خنک تر یا بهتر بگم تگری جواهر ده رفتیم تو عشقه مامان خیلی کلمات جدیدو شیرینی گفتی تو این سفر که دیگه ترکوندی هر چی میگفتیم تکرار میکردی یکی از چیزایی که یاد گرفتی و خیلی ازش استفاده میکنی نه هست هر چیزی ازت میپرسن میگی نه البته ماشالا بهت باشه مامان میدونی کجاها ازش استفاده کنی اکثر وقتها حوصله راه رفتن نداری میگی مامان یا بابا ببل با ل تشدید دار حدود 3 هفته خاله م...
26 مرداد 1392

مروارید در صدف

بالاخره بعد از ٣ شب و ٣ روز تب و بیقراری دیشب سرتو بالا برده بودی میخندیدی دیدم ٢ تا مرواریده خوشگل تو دهنت جوونه زده ، اما هنوز درست غذا نمیخوری و خیلی لاغر شدی عزیزم هیچ نگران لاغر شدنت نیستم نفسم ،از خدا میخوام همیشه سالم باشی چاق بودن یا لاغر بودن مهم نیست،دیشب زن عمو دری اومد خونمون و برای رفع چشم نظر برات تخم شکوند دستش درد نکنه، ایشالا زود مرواریدهات کامل شه آخه با هر جوونه زدنه مروارید ٢، ٣ روز اذیت میشی فدات شم . ...
2 مرداد 1392
1